فارسی
user
  • 3 years ago

  • 0

  • 00:00

انسیه محمدی

هزار و یک پادکست
0
توضیحات

روان آدمی مستقل از زمان زندگی می کند. در دنیای درون چیزی نمی میرد و کسی پیر نمی شود. وقتی که چشم از جهان بیرون می بندیم و به خواب فرو می رویم و چشم به دنیای جادویی و معماگون درون باز می کنیم گذشت زمان متوقف می شود تا صبح که دوباره به دنیای سنگین بیرون بر می گردیم. در دنیای بیرون بدن نیازمند خوراک و پوشاک و داروست و با مرور زمان هم فرسوده می گردد. روان در آینه متوجه سطح بیرونی خود بدن و تغییرات آن می شود و می فهمد که برای بقا در این دنیا نیاز به مراقبت از جسم خود دارد.

اگر بدن نمی مرد روان چه نیازی به این همه نگرانی از معیشت داشت؟ سقفی امن بالای سر، خوراک گرم، پوشاک نرم، بیمه و پس اندازی برای روز سختی که بخش بزرگی از انرژی حیاتی آدم را به کار می گیرد. تصور ساخت هواپیما می بایست به سر خیلی ها زده باشد. احتمالا چیزی شبیه پرنده بوده با بالهای بزرگتر که بتواند آدم را از زمین بلند کند اما چند نفر این خیال را که در دنیای درون می دیدند، در دنیای بیرون به آزمایش گذاشتند و سعی در خلق آن کردند و چند نفر ساده از کنار آن گذاشتند؟ چقدر باید این خیالات درون را جدی گرفت؟ آیا خیال ساختن ماشینهای پرنده و یا روباتهای خدمتکار را باید جدی گرفت و بر روی خلق آن وقت گذاشت؟ آیا برای یک حس شاعرانه باید وقت گذاشت و آن را باید نوشت؟ یا نقاشی کرد؟ و یا به موسیقی درآورد؟ آیا می توان بی خیال از هیاهوی جهان بیرون شد و یکسره به احساسات و تصاویری که از درون می جوشند پرداخت؟ یا اینکه تمام این دنیای خیال دنیای وهم و جنون است و باید تنها به آنچه ملموس است و منطقی در جهان بیرون پرداخت؟ گفته اند  که روزی زکریای رازی که کیمیاگری می کرد و در پیری کور شده بود برای درمان پیش پزشک می رود و پزشک بعد از گرفتن ویزیت خود با سکه های زر با پوزخندی به زکریا می گوید که این یعنی کیمیاگری نه آنچه تو می کنی!  آیا می توان بین این جهان کیمیاگرانه درون و علمی بیرون یک معاهده برجام نوشت که در آن به ناچاری و لزوم زیست در هر دو اعتراف کرد و راهی میانه را برگزید؟   

گوته در ابتدای نمایشنامه دکتر فاوست، پیش از آغاز داستان، گفت و گوی جالبی بین بازیگر و نویسنده و مدیر تئاتر دارد که در آن مدیر تئاتر تاکید دارد که نویسنده باید علاوه بر نوشتن حسی که درون او می گذرد طبع مخاطب خود را هم در نظر داشته باشد و داستانی مهیج برای عامه خسته بنویسد که بتواند همه آنها را به تئاتر بکشاند و بلیت ها را به فروش برساند و فراموش نکند که هرچه هم هنر او والا باشد دست آخر برای زندگی محتاج سکه های بیننده های بی سواد خود است. نویسنده این سخنان مدیر را توهینی به خود و هنر والایش می بیند و و بر آن می شورد.  با هم بخشی از این مقدمه را که بین مدیر تئاتر و نویسنده رخ داده بشنویم...





Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations

با صدای
دسته بندی ها
Arts
Business
Education
Government
Religion & Spirituality
Science
Technology
Society & Culture
Documentary
Philosophy

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها