فارسی
user
  • 3 years ago

  • 0

  • 00:00

محمد دانش یزدی

هزار و یک پادکست
0
توضیحات

هر وقت دو ایرانی به هم می رسند، نفر سوم قبلا آنجا منتظرشان ایستاده بوده است: شاعر! این را مدتی بعد از رفتن از ایران فهمیدم که شاعر دیگر حاضر نبود. در جمعهای غیر فارسی زبان دیگر نمی شد گفت به قول شاعر یا as the poet says فلان! روح شاعر دیگر غایب بود.  

برای فهم روان یک ملت باید قصه های آن ها را خواند و فهمید. آموختن زبانشان کمک چندانی به فهم آنها نخواهد کرد. می توان زبانشان را نیاموخت اما قصه هایشان و یا اشعارشان را به هر زبانی که ترجمه شده است خواند و آنها را شناخت. مردم از طریق قصه هایشان فکر می کنند و نه از طریق کلمات و دستور زبانشان. آنها در هر واقعه ای قصه ای را که مشابه آن است به یاد می آورند و بعد تصمیمات خود را با آنچه که قهرمان داستان انجام داده است مطابقت می دهند. آیا باید در روز واقعه چون درویش خرسند به هر آنچه هست باشند یا چون رستم به نام نکو گر بمیرم رواست، مرا نام باید که تن مرگ راست؟


هر قصه جریان سفر یک قهرمان در طوفانی از حوادث با پایانی خوب و یا بد و یا نامعلوم است که قرار است راهی نرفته و دنیایی ندیده را به خواننده خود نشان بدهد. قصه تاریخ رخداد وقایع نیست. قصه واقعی ترین رخداد تاریخی است. قصه یا شعر آینه روان گذشتگان است که از اعماق تاریخ به سوی آینده دور می تابد. قصه گفت و گو با ارواح درگذشتگان است. هر گاه که حافظ گشوده می شود گفت و گویی به اعماق هزاره ها رخ می دهد. خود حافظ هم زمانی که اشعار گذشتگان را می خوانده با آنها در گفت و گو می افتاده است. هر قصه رمزی است که اگر گشوده شود گره های سر راه زندگی را باز می کند. قصه و یا شعر چکیده روان گذشتگان یک ملت است که در آن راز پیروزی ها و شکست هایشان و از همه مهمتر راز سعادت بازگو شده است. هر چه ملتی تاریخ پیچیده تری از شکست ها و پیروزی هایش داشته باشد قصه هایش هم پیچیده تر و لایه لایه تر می شوند و بهمان ترتیب هویت مردمانش هم لایه لایه تر و پیچیده تر می گردد. تعارفات پیچیده و چانه زدنهای بی پایان و توانایی مخفی کردن مقاصد و بی اعتمادی به غریبه ها و در عین حال حمایت از هر کس که در بحرانی گیر افتاده است. ویژگی ای که تا کنون به بقای ایرانیان زیر ضربات مهلک تاریخ کمک بسیاری کرده است. شعر و ادبیات ستون مرکزی روان و هویت یک ملت است که برای روزگار خوشی هشدار می دهد که مانند جمشید به خود مغرور نشود و در روزگار ناخوشی به یاد او می آورد که پایان شب سیه سپید است. زمانی که زبانی به زبان دیگر تغییر کند هویتی هم به هویتی دیگر مبدل می گردد و قهرمانها و آرزوهای ملت تغییر می کند. 

قصه ها تا حدی برای سعادتمندی در زندگی اهمیت داشتند که پادشاهان به هر حیله ای به دنبال به چنگ آوردن آنها و ربودن آن از دست همدیگر بوده اند، همانگونه که قدرتمندان امروز به دنبال سلاحهای بزرگ می گردند. شاید بتوان دانش سلاح های بزرگ را هم گونه ای قصه نامید می گردند. یک مثال جالب داستان فردوسی در شاهنامه درباره درختی افسانه ای از هند است که در آن انوشیروان برزوی پزشک را به ماموریتی به هند می فرستد تا گیاهی جادویی که به دارنده خود اسرار جهان را می آموزد به دست بیاورد.

چنین بد نبشته که بر کوه هند

گیاییست چینی چو رومی پرند

که آن را چو گرد آوری رهنمای

بیامیزد و دانش آرد به جای  

 برزوی پزشک در ماموریتی جیمز باندی کشف می کند که آن درخت زندگی چیزی نیست جز یک کتاب: مجموعه داستانهای کلیله و دمنه که امروز بیش از داستان کودکان به آن نگاه نمی شود و لایه های زیرین آن قصه ها فراموش شده است درست مثل رویاهای شبانه ای که به نظر بی معنا می آید اما در واقع حامل عمیق ترین تصاویر روان آدمی هستند.


گرچه این سوال که کلیله و دمنه با داستانهای کودکانه اش، چگونه می تواند درخت زندگی و جان بخش باشد، فراموش شده است اما حضورِ شاعر باستانی در فرهنگ ایرانی به پایان نرسیده است. با همه تحولات دوران مدرن به ویژه رخدادهای پس از شکست ایران از روسیه و انقلاب مشروطه و واقعه ملی شدن صنعت نفت و سپس انقلاب اسلامی و تحولاتی که تا همین امروز ادامه دارد و در کنار آن نو شدن صنایع شعری و ظهور انواع گونه های شعر نو، هنوز زبان شاعر باستانی است که در زبان روزمره طنین می افکند. در آمریکا هیچوقت دو دوست که پس از سالها همدیگر را می بینند نمی گویند: این قافله عمر عجب می گذرد! یا زمانی که ماجرای یک روز خوش زندگی را تعریف می کنند نمی گویند: به قول شاعر وصف العیش، نصف العیش. و یا زمانی که از سرعت زندگی و کلافگی روزگار مدرنیته خسته شده اند نمی گویند: عمر گرانمایه در این صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا! به جای اینها می گویند: خیلی وقته ندیدمت! یا چه روز خوبی بود! و یا بالانس کار و زندگی من به هم خورده است. این نوای هزاره ها در گفت و گوی آنها نیست. آنها بخشی از یک گفتگوی هزاره ای بین نسلها نیستند. شاعر آنجا کنارشان ننشسته است. در مقابل روح شاعر همیشه در ما زندگی می کند. تقریبا تمام ایرانی هایی که در آمریکا دیده ام حداقل کتاب حافظ را با خودشان آورده اند. حتا کسانی که آن را باز هم نمی کنند و آن را نمی خوانند. بی آنکه بدانند چرا روح شاعر را برای محافظت از خود در غالب کتاب به هر جا که بروند با خود می برند چون می دانند شاعر باستانی پیشگو و همیشه زنده و در کنار آنها حی و حاضر است. 


مهمان برنامه امروز ما محمد دانش یزدی استاد دانشگاه صنعتی شریف هست که در اوقات تنهایی شاعری می کنه.



Support this podcast at — https://redcircle.com/1001podcast/donations

با صدای
دسته بندی ها
Arts
Business
Education
Government
Religion & Spirituality
Science
Technology
Society & Culture
Documentary
Philosophy

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها