جهان زیر نگاه انسان تجزیه می شود و فرو می پاشد.
آسمان تا زمانی که به آن نگاه نکرده باشیم، تنها آسمان است اما به محض اینکه زیر نگاه چشم انسانی قرار می گیرد به ستاره ها و سیاره ها و شهاب سنگ ها تجزیه می شود.
هر چه چشم با تلسکوپ و ماهواره ها تقویت شود آسمان هم بیشتر و بیشتر تجزیه می گردد و به کهکشانها، کوازارها، سیاهچاله ها و ماده تاریک فرو می پاشد. اما آیا این تجزیه تا بی نهایت ادامه می یابد؟ یا جهان در جایی به سنگ بنایی می رسد که هر چه هم به آن دقیق تر نگاه کنیم دیگر به چیزی کوچک تر تجزیه نمی گردد؟
دموکریتوس گمان می کرد این تجزیه پذیری و شکستن جایی متوقف می شود. او آن چیز را که بیشتر تقسیم نمی گردد، اتم نامید. چند هزار سال بعد از مرگ او این ذرات کشف شدند و در جدول مندلیف صف کشیدند. اما با نگاه عمیق تر یا بهتر بگوییم اندازه گیری دقیق تر همین ذراتی که قرار بود دیگر تجزیه نگردند، به جهانی از الکترونها و پروتونها و نوترونها شکستند و بعد خود این ذرات به شش نوع کوارک تجزیه شدند و در همین لحظه که این کلمات را بر کیبوردم می کوبم، علم هفده ذره بنیادین زیر اتمی بعنوان سنگ بنای جهان تشخیص داده است که برای کشف هر کدام کسی جایزه نوبلی را برده است. با این حال جستجو برای یافتن سنگ بنای جهان متوقف نشده است و دستگاههای اندازه گیری قوی تر در حال آماده شدن هستند تا بفهمیم آیا خود این هفده سنگ بنای جهان خود هم به ذرات بنیادی تری قابل تجزیه هستند و یا نه؟
این نگاه تجزیه گر انسانی، تنها فلسفه و علم فیزیک را موضوع خود قرار نمی دهد و در روابط روزمره انسانی هم فعال است. فردی را که در نگاه اول خوب می پنداریم، با گذشت زمان جلوی چشم ما به خوب و شر تجزیه می شود و ریاکاری به نظر می آید که تمام مدت شرارتهای خود را با روکشی از خوبیها مخفی می کرده است. شهری را که بهشت موعود می دیدیم و برای رسیدن به آن حاضر به انجام هر کاری بودیم پس از مدتی زندگی در آن، پیش چشمانمان به بهشت و جهنم تقسیم می گردد. کاری را که برای رسیدن به آن تلاش می کردیم با مرور زمان غیر قابل تحمل می گردد. فرار به هر سو به نظر بی فایده می آید. مشت دنیا برای کسی که چند بار به سوی بهشت خیالی اش دویده باشد، باز شده است و همین امید او را برای یافتن جا و مکان خوشی های بی پایان از او می گیرد و او را دست آخر مشتری داروهای ضد افسردگی و جلسات بی انتهای مشاوره روانی می گرداند.
در این ناامیدی از جهان بیرون چشم تجزیه گر به جهان درون هم نگاهی می اندازد و آن را هم به قطعات بسیاری تکه تکه می کند. چشم تجزیه گر در نگاه به خود آنچه را که تا کنون من و یگانه می شناخته است به انبوهی از جمعیت درونی تجزیه می کند. آنجا همهمه ای از صداهای بی پایان موجودات ساکن روح آدمی بلند می گردد. صدای موجوداتی که برای به کنترل درآوردن تن بارکش انسان، با همدیگر در رقابت قرار دارند تا با به کار گرفتن او به کام خود برسند. یکی به شکل آرزوهای ناکام پدران است و دیگری به صورت آرزوهای ناکام مادران. یکی به دنبال ادامه جهانگشایی های کوروش هخامنشی است و دیگری به دنبال آرزوهای ناکام انیشتین در پیش بردن مرزهای دانش. یکی به شکل سیاوش است که هنوز دردمند خون به ناحق ریخته خود است و یکی هم به شکل کیم کارداشیان. چیزی که در این انبوه جمعیت درون گم شده است خود است.
کافی است سری به دیوانه خانه زد تا در آن افرادی را دید که افسار این جامعه درون خود را از کف داده اند و در هر لحظه به حالی و سخنی در می آیند چنانکه دیوهایی که در روح بیمار خانه کرده اند هر لحظه میکروفون زبان فرد را دست به دست بین خود می گردانند.
بیرون آمدن از این تاریکی پر هیاهو کار دشواری است. تاریکی ای که از هر گوشه آن صدایی می آید که یکی می گوید برو، یکی می گوید بنشین، یکی می گوید راست و دیگری می گوید چپ موجب فلج شدن فکر می گردد.
راه حل ساده به نظر سرکوب این صداها می آید و گرفتاری ابدی در تاریکی. اما برخی هم مانند ققنوس در دل آن تاریکی دوباره متولد شده و به پرواز در می آیند. آنچه این بازگشتگان آزاد، از دل تاریکی روایت می کنند چنین است که در عمق این تاریکیِ درون، گوهری که به انتظار کشف شدن نشسته بوده است را یافته اند. گوهری که با کشف شدن و لمس شدن ناگهان تمام اجزای به ظاهر بی ربط و مجنون درون را چون درختی به هم پیوند می دهد. درختی که ریشه هایش در خاک دنیای نادیدنی زیرین می گسترد و شاخه هایش به سوی جهان بالا. درخت از یک سو شاخه ای را به سوی خورشیدِ هنر دراز می کند و از سوی دیگر شاخه ای را به سوی ماهِ اندیشه. و پس از آن است که جهان بیرون هم متحد می شود و معنا می یابد و هر آنچه در او هست از این پس ضروری می آید چه بهشت آن و چه جهنمش.
مهمان برنامه امروز دکترای مهندسی برق خود را از دانشگاه مینسوتای آمریکا گرفته و حالا در شرکت تری ام مشغول به کار است که تلاش می کند بین جهان ریاضیات و دنیای بیرون و همچنین موسیقی و مدیتیشن پل بزنه. مجتبی کدخدایی الیادرانی.
ضمنن بعد از ضبط برنامه مجتبی به من گفت که جایی که شعری را از غاده السمان نقل قول کرده به اشتباه او را شاعر فلسطینی نامیده که در اصل شاعر سوری است.
موسیقی متن برنامه امروز همچنان از دن راین هست اما موسیقی میان برنامه ابرهای سفید اثر لودویکو اینادی آهنگ ساز ایتالیایی است که مهمان برنامه با پیانوی خود در خانه برای شما نواخته است.
اولین نفر کامنت بزار