آدمیزاد قبل از جدا شدن از رحمِ مادر، ابتدا در ذهن و بعبارتی در درون خود متولد می شود و مدتی بعد است که به زور، آن مامن را ترک گفته و پا به دنیای بیرون می گذارد. آنجاست که بی آنکه خود خواسته باشد چشمان و گوشهای خویش را باز شده رو به جهان بیرون می یابد.
از همین جا درست پس از تولد، زندگی او کشمکشی بین نیروهای بیرونی و درونی می شود. گاهی این اوست که دنیای بیرون را به شکلِ تصاویر درونی اش در می آورد و کوهها را می شکافد و شهرها را بنا می کند، معابد را به سوی آسمان بالا می برد، هواپیماها و موشک ها را به هوا و یا دورتر به فضا می فرستد، تصاویر درونی اش را روی دیوار غار یا بوم نقاشی می کند و یا حالش را با کلمات به صورت شعر با جوهر بر کاغذ می ریزد… اما گاهی هم این دنیای بیرون است که دنیای درون او را چون مجسمه ای تراش می دهد به شکل خود در می آورد همان که تجربه اش می نامیم، آرزوهایش را نادیده می گیرد، او را در دالان زمان پیر و خسته می گرداند، با قاطعیت بر تصاویر درونش مهار می بندد و به او یادآوری می کند که واقع بین باشد و به یاد داشته باشد که هر چقدر هم که بخواهد تند برود هیچگاه از سرعت نور فراتر نخواهد رفت و هر چه هم که رویای پرواز ببیند باز هم در طول روز با نیروی گرانش، سنگین به زمین چسبانده شده است. سرعت نور و وزن حدی بر تخیلات بی حد او می گذارند.
فصل اول هزار و یک پادکست به این تقابل دنیای بیرون و درون نگاهی می اندازد و اینکه هر یک از ما چطور دنیای درون خود را با علم و یا هنر به جهان بیرون می کشیم و چطور راه خود را در میان محدودیت هایی که جهان بیرون، برمی سازد پیدا می کنیم. از اینرو این گفت و گو ها بر خلاف ظاهر روزمره شان داستانِ تقابل بسیار عمیقی بین دنیای درون و بیرون هر آدمیزاد است.
*************
اولین نفر کامنت بزار