user
  • 1 year ago

  • 0

  • 01:33:33

شاهنامه خوانی در خانه ادب پارسی ۱۷۴-پادشاهی خسرو پرویز۶

شاه پاد - shahnameh خانه ادب پارسی -کارگاه شاهنامه خوانی شاه پاد
0
توضیحات

بیاراست کاخی به دیبای روم

همه پیکرش گوهر و زر بوم

نشست از بر نامور تخت عاج

به سر برنهاد آن دل افروز تاج

بفرمود تا پرده برداشتند

ز دهلیزشان تیز بگذاشتند

گرانمایه گستهم بد پیشرو

پس او چوبالوی و شاپور گو

چو خراد برزین و گرد اندیان

همه تاج بر سر کمر برمیان

رسیدند نزدیک قیصر فراز

چو دیدند بردند پیشش نماز

همه یک زبان آفرین خواندند

بران تخت زر گوهر افشاندند

نخستین بپرسید قیصر ز شاه

از ایران وز لشکر و رنج راه

چو بشنید خراد برزین برفت

برتخت با نامهٔ شاه تفت

بفرمان آن نامور شهریار

نهادند کرسی زرین چهار

نشست این سه پرمایهٔ نیک رای

همی‌بود خراد برزین بپای

بفرمود قیصر که بر زیرگاه

نشیند کسی کو بپیمود راه

چنین گفت خراد برزین که شاه

مرا در بزرگی ندادست راه

که در پیش قیصر بیارم نشست

چنین نامهٔ شاه ایران بدست

مگر بندگی را پسند آیمت

به پیغام او سودمند آیمت

بدو گفت قیصر که بگشای راز

چه گفت آن خردمند گردن فراز

نخست آفرین بر جهاندار کرد

جهان را بدان آفرین خوارکرد

که اویست برتر زهر برتری

توانا و داننده از هر دری

بفرمان او گردد این آسمان

کجا برترست از مکان و زمان

سپهر و ستاره همه کرده‌اند

بدین چرخ گردان برآورده‌اند

چو از خاک مر جانور بنده کرد

نخستین کیومرث را زنده کرد

چنان تا بشاه آفریدون رسید

کزان سرفرازان و را برگزید

پدید آمد آن تخمهٔ اندرجهان

ببود آشکار آنچ بودی نهان

همی‌رو چنین تا سر کی قباد

که تاج بزرگی به سر برنهاد

نیامد بدین دوده هرگز بدی

نگه داشتندی ره ایزدی

کنون بنده‌ای ناسزاوار وگست

بیامد بتخت کیان برنشست

همی‌داد خواهم ز بیدادگر

نه افسر نه تخت و کلاه و کمر

هرآنکس که او برنشیند بتخت

خرد باید و نامداری و بخت

شناسد که این تخت و این فرهی

کرا بود و دیهیم شاهنشهی

مرا اندرین کار یاری کنید

برین بی‌وفا کامگاری کنید

که پوینده گشتیم گرد جهان

بشرم آمدیم از کهان ومهان

چوقیصر بران سان سخنها شنید

برخساره شد چون گل شنبلید

گل شنبلیدش پر از ژاله شد

زبان و روانش پر ازناله شد

چوآن نامه برخواند بفزود درد

شد آن تخت برچشم او لاژورد

بخراد بر زین جهاندار گفت

که این نیست برمرد دانا نهفت

مرا خسرو از خویش و پیوند بیش

ز جان سخن گوی دارمش پیش

سلیح است و هم گنج و هم لشکرست

شما را ببین تا چه اندر خورست

اگر دیده خواهی ندارم دریغ

که دیده به از گنج دینار و تیغ



با صدای
دسته بندی ها
Self-Improvement
History
Education

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها