فارسی
user
  • 1 year ago

  • 0

  • 02:06:06

نشست شاهنامه خوانی۱۴۵ -ادامه پادشاهی کسری نوشین روان

شاه پاد - shahnameh خانه ادب پارسی -کارگاه شاهنامه خوانی شاه پاد
0
توضیحات

دگر گفت کزبار آن میوه دار

که دانا بکارد به باغ بهار

چه سازیم تاهرکسی برخوریم

وگر سایهٔ او به پی بسپریم

چنین داد پاسخ که هر کو زبان

ز بد بسته دارد نرنجد روان

کسی را ندرد به گفتار پوست

بود بر دل انجمن نیز دوست

همه کار دشوارش آسان شود

ورا دشمن ودوست یکسان شود

دگر گفت کان کو ز راه گزند

بگردد بزرگست و هم ارجمند

چنین داد پاسخ که کردار بد

بسان درختیست با بار بد

اگر نرم گوید زبان کسی

درشتی به گوشش نیاید بسی

بدان کز زبانست گوشش به رنج

چو رنجش نجویی سخن را بسنج

همان کم سخن مرد خسروپرست

جز از پیش گاهش نشاید نشست

دگر از بدیهای نا آمده

گریزد چو از دام مرغ و دده

سه دیگر که بر بد توانا بود

بپرهیزد ار ویژه دانا بود

نیازد به کاری که ناکردنیست

نیازارد آن را که نازردنیست

نماند که نیکی برو بگذرد

پی روز نا آمده نشمرد

بدشمن ز نخچیر آژیرتر

برو دوست همواره چون تیر و پر

ز شادی که فرجام او غم بود

خردمند را ارز وی کم بود

تن آسانی و کاهلی دور کن

بکوش وز رنج تنت سور کن

که ایدر تو را سود بی‌رنج نیست

چنان هم که بی‌پاسبان گنج نیست

ازین باره گفتار بسیار گشت

دل مردم خفته بیدار گشت

جهان زنده باد به نوشین‌روان

همیشه جهاندار و دولت جوان

برو خواندند آفرین موبدان

کنارنگ و بیداردل بخردان

ستودند شاه جهان را بسی

برفتند با خرمی هرکسی

دوهفته برین نیز بگذشت شاه

بپردخت روزی ز کاری سپاه

بفرمود تا موبدان و ردان

به ایوان خرامند با بخردان

بپرسید شاه ازبن و از نژاد

ز تیزی و آرام و فرهنگ و داد

ز شاهی وز داد کنداوران

ز آغاز وفرجام نیک اختران

سخن کرد زین موبدان خواستار

به پرسش گرفت آنچ آید به کار

به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت

که رخشنده گوهر برآر از نهفت

یکی آفرین کرد بوزرجمهر

که‌ای شاه روشن‌دل و خوب‌چهر

چنان دان که اندر جهان نیز شاه

یکی چون تو ننهاد برسرکلاه

به داد و به دانش به تاج و به تخت

به فر و به چهر و برای و به بخت

چوپرهیزکاری کند شهریار

چه نیکوست پرهیز با تاجدار

ز یزدان بترسد گه داوری

نگردد به میل و بکنداوری

خرد راکند پادشا بر هوا

بدانگه که خشم آورد پادشا

نباید که اندیشهٔ شهریار

بود جز پسندیدهٔ کردگار

ز یزدان شناسد همه خوب و زشت

به پاداش نیکی بجوید بهشت

زبان راست گوی و دل آزرم‌جوی

همیشه جهان را بدو آبروی

هران کس که باشد ورا رای‌زن

سبک باشد اندر دل انجمن

سخن گوی وروشن دل و دادده

کهان را بکه دارد و مه به مه

کسی کو بود شاه را زیر دست

نباید که یابد به جائی شکست

بدانگه شد تاج خسرو بلند

که دانا بود نزد او ارجمند

نگه داشتن کار درگاه را

به زهر آژدن کام بدخواه را

چو دارد ز هر دانشی آگهی

بماند جهاندار با فرهی

نباید که خسبد کسی دردمند

که آید مگر شاه را زو گزند

کسی کو به بادافره اندرخورست

کجا بدنژادست و بد گوهرست

کند شاه دور از میان گروه

بی‌آزار تا زو نگردد ستوه

هران کس که باشد به زندان شاه

گنهکار گر مردم بیگناه

به فرمان یزدان بباید گشاد

بزند و باست آنچ کردست یاد

سپهبد به فرهنگ دارد سپاه

براساید از درد فریادخواه

چو آژیر باشی ز دشمن برای

بداندیش را دل برآید ز جای

همه رخنهٔ پادشاهی بمرد

بداری به هنگام پیش از نبرد

به چیزی که گردد نکوهیده شاه

نکوهش بود نیز با فر و گاه

ازو دور گشتن به رغم هوا

خرد را بران رای کردن گوا

فزودن به فرزند برمهر خویش

چو در آب دیدن بود چهر خویش

ز فرهنگ وز دانش آموختن

سزد گر دلت یابد افروختن

گشادن برو بر در گنج خویش

نباید که یادآورد رنج خویش

هرانگه که یازد ببد کار دست

دل شاه بچه نباید شکست

چو بر بد کنش دست گردد دراز

به خون جز به فرمان یزدان میاز

و گر دشمنی یابی اندر دلش

چو خوباشد از بوستان بگسلش

که گر دیر ماند بنیرو شود

وزو باغ شاهی پرآهو شود

چوباشد جهانجوی با فر و هوش

نباید که دارد به بدگوی گوش

ز دستور بد گوهر و گفت بد

تباهی به دیهیم شاهی رسد

نباید شنیدن ز نادان سخن

چو بد گوید از داد فرمان مکن

همه راستی باید آراستن

نباید که دیو آورد کاستن

چواین گفتها بشنود پارسا

خرد راکند بر دلش پادشا

کند آفرین تاج برشهریار

شود تخت شاهی برو پایدار

بنازد بدو تاج شاهی و تخت

بداندیش نومید گردد زبخت

چو برگردد این چرخ ناپایدار

ازو نام نیکو بود یادگار




با صدای
دسته بندی ها
Self-Improvement
History
Education

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها