فارسی
user
  • 1 year ago

  • 0

  • 39:01

نشست شاهنامه خوانی۱۴۶ -ادامه پادشاهی کسری نوشین روان بزم پنجم و نگاهی به کارنامه اردشیر بابکان

شاه پاد - shahnameh خانه ادب پارسی -کارگاه شاهنامه خوانی شاه پاد
0
توضیحات

همان کو سخن سر به سر نشنود

نداند به گفتار و هم نگرود

به چیزی ندارد خردمند چشم

کزو بازماند بپیچد ز خشم

بپرسید پس موبد موبدان

که این برتر از دانش بخردان

کسی نیست بی‌آرزو درجهان

اگر آشکارست و گر در نهان

همان آرزو را پدیدست راه

که پیدا کند مرد را دستگاه

کدامین ره آید تو را سودمند

کدامست با درد و رنج و گزند

چنین داد پاسخ که راه از دو سوست

گذشتن تو را تا کدام آرزوست

ز گیتی یکی بازگشتن به خاک

که راهی درازست با بیم و باک

خرد باشدت زین سخن رهنمون

بدین پرسش اندر چرایی و چون

خرد مرد راخلعت ایزدیست

سزاوار خلعت نگه کن که کیست

تنومند را کو خرد یار نیست

به گیتی کس او را خریدار نیست

نباشد خرد جان نباشد رواست

خرد جان پاکست و ایزد گو است

چوبنیاد مردی بیاموخت مرد

سرافراز گردد به ننگ و نبرد

ز دانش نخستین به یزدان گرای

که او هست و باشد همیشه به جای

بدو بگروی کام دل یافتی

رسیدی به جایی که بشتافتی

دگر دانش آنست کز خوردنی

فراز آوری روی آوردنی

بخورد و بپوشش به یزدان گرای

بدین دار فرمان یزدان به جای

گر آیدت روزی به چیزی نیاز

به دشت و به گنج و به پیلان مناز

هم از پیشه‌ها آن گزین کاندروی

ز نامش نگردد نهان آبروی

همان دوستی باکسی کن بلند

که باشد بسختی تو را سودمند

تو در انجمن خامشی برگزین

چوخواهی که یک سر کنند آفرین

چو گویی همان گوی کموختی

به آموختن درجگر سوختی

سخن سنج و دینار گنجی مسنج

که در دانشی مرد خوارست گنج

روان در سخن گفتن آژیرکن

کمان کن خرد را سخن تیرکن

چو رزم آیدت پیش هشیار باش

تنت را ز دشمن نگهدار باش

چو بدخواه پیش توصف برکشید

تو را رای وآرام باید گزید

برابر چو بینی کسی هم نبرد

نباید که گردد تو را روی زرد

تو پیروزی ار پیشدستی کنی

سرت پست گردد چوسستی کنی

بدانگه که اسب افگنی هوش دار

سلیح هم آورد را گوش دار

گرو تیز گردد تو زو برمگرد

هشیوار یاران گزین در نبرد

چودانی که با او نتابی مکوش

ببرگشتن از رزم باز آر هوش

چنین هم نگه دار تن در خورش

نباید که بگزایدت پرورش

بخور آن چنان کان بنگزایدت

ببیشی خورش تن بنفزایدت

مکن درخورش خویش را چار سوی

چنان خور که نیزت کند آرزوی

ز می نیزهم شادمانی گزین

که مست ازکسی نشنود آفرین

چو یزدان پسندی پسندیده‌ای

جهان چون تنست و تو چون دیده‌ای

بسی از جهان آفرین یاد کن

پرستش برین یاد بنیاد کن

به ژرفی نگهدار هنگام را

به روز و به شب گاه آرام را

چودانی که هستی سرشته ز خاک

فرامش مکن راه یزدان پاک

پرستش ز خورد ایچ کمتر مکن

تو نو باش گرهست گیتی کهن

به نیکی گرای و غنیمت شناس

همه ز آفریننده دار این سپاس

مگرد ایچ گونه به گرد بدی

به نیکی گر ایی اگر بخردی

ستوده‌ترآنکس بود در جهان

که نیکش بود آشکار و نهان

هوا را مبر پیش رای وخرد

کزان پس خرد سوی تو ننگرد

چوخواهی که رنج تو آید به بر

ز آموزگاران مپرتاب سر

دبیری بیاموز فرزند را

چوهستی بود خویش و پیوند را

دبیری رساند جوان را به تخت

کند نا سزا را سزاوار بخت

دبیریست از پیشه‌ها ارجمند

کزو مرد افگنده گردد بلند

چو با آلت و رای باشد دبیر

نشیند بر پادشا ناگزیر

تن خویش آژیر دارد ز رنج

بیابد بی‌اندازه از شاه گنج

بلاغت چو با خط گرد آیدش

براندیشه معنی بیفزایدش

ز لفظ آن گزیند که کوتاه‌تر

بخط آن نماید که دلخواه‌تر

خردمند باید که باشد دبیر

همان بردبار و سخن یادگیر

هشیوار و سازیدهٔ پادشا

زبان خامش از بد به تن پارسا

شکیبا و با دانش و راست‌گوی

وفادار و پاکیزه و تازه‌روی

چو با این هنرها شود نزد شاه

نشاید نشستن مگر پیش گاه




با صدای
دسته بندی ها
Self-Improvement
History
Education

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها