جزییات تو را جادو می کنند و به طرز بیمار گونهای ریزبین میشوی، توجه میکنی و وقت زیادی داری آنقدر که نمیدانی چه کارش کنی. اکتشافات بزرگ و پوچَت کمک میکنند چشمانت را از ثانیه شمار ساعت برداری. همیشه از ساعت متنفر بودم.
سقف این اتاق شبیه شکلات تختهای شیریرنگ بزرگی است با مربعهایی که با نظم و ترتیب کنار هم نشستهاند و در دل هر کدام، یک مربع کوچکتر جا خوش کرده است. درست بالای سر من شَتَک زرد رنگی چند مربع را مزین کرده است.
اولین بار که دیدمش، بررسی احتمالات حسابی سرگرمم کرد. مثلا شاید مردی شاشبند شده باشد و یهو راهش باز شده و با فشاری باور نکردنی به سقف شتک زده باشد! شاید پرستاری تازه کار میخواسته داروی زردرنگی را هواگیری کند. شاید یکی از اعماق وجودش جوری زردآب استفراغ کرده که به سقف رسیده.
اما من دوست دارم این لکههای زرد چند قاصدک باشند که فوت شدهاند در هوا شبیه همان قاصدکی که چشمان درشت و دماغ تیزی داشت و کتونی می پوشید و در بچگی از تلویزیون دیده بودم.
چشمانم را میبندم و در چمنزاری دراز کشیدهام. سرم را می چرخانم و تو را میبینم درست لحظهای که لبانت غنچه شده و به آرامی هوایی از بینش خارج میشود و میرسد به پرههای قاصدک. سعی میکنم موسیقی تیتراژ آن انیمیشن را که خیلی زیبا وغمگین بود به خاطر بیاورم اما بی فایده است.
دوباره چشمانم را میبندم و با پرههای قاصدک معلق در هوا پرواز میکنم. میخواهم هر جایی باشم غیر از اینجا.
شهریور نود و هشت
#اتاق_هشتصدوپانزده #فرزانه_حسينی
--
این قسمت از پادکست قصه یک قصه میزبان فرزانه حسینی بودیم که از دل بیماری و سختی آثار هنری جذابی خلق کرده.
حمایت مالی از پادکست قصه یک قصه
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
No comments!