پنجشنبهها به ترتیب من و هاشم میریم دنبال بابا برای خرید هفتگی. مقصد هم بازار میوه و ترهبار نزدیک خانه پدری است.
از اونجایی که این روزها گوشی از دستم نمیافته، در حالی که داشتم با یکی از دوستان مسائل رو تلفنی بررسی میکردیم، دیدم یکی از داره یه جوری نگاهم میکنه
وقتی حوصله ندارم، ریشم رو نمیزنم و این روزها هم هم ریشم بلنده، با خودم گفتم یا خدا! الان اشتباهی من رو به باد کتک نگیره! تماس که تموم شد، اومد جلو و گفت آقای آردم؟ خیالم راحت شد و من هم که دیگه به این برخوردها عادت کردم، خیلی گرم سلام کردم
آخر صحبت گفت من یه خواهش دارم: این نقال باشی رو تموم کن. من هم با شرمندگی گفتم چشم.
مدتیه که دو قسمت نقال باشی آماده است، ولی با این وضعیت اینترنت و حال دلهامون، بیخیال شده بودم. ولی به احترام این دوستمون، امروز نقل ۶۰ رو بارگذاری میکنم، به ویژه که یه تیکههاییاش خیلی به این روزها میاد
No comments!