آیا تمایل به پناه بردن به طب های جادویی و باستانی نشانه بی اعتمادی به دورانِ مدرن است؟ دورانی که همهمه علمی، انبوه بیماران را در انتخاب راه درمان خود سردرگم می سازد. آیا علم هر روز حرف تازه ای می زند و دیروز خود را نقض می کند؟ آیا این شکاکیت علم است که در برابر قاطعیت طبهای سنتی بازی را می بازد، از آنرو که بیمار اطمینان در درمان را به تردید در آن ترجیح می دهد؟ همانگونه که سیاستمدار قاطع را بر سیاستمدار شکاک برتری می دهد. آیا طب های باستانی روشهای علمی زمانه خود بوده اند که به دلیل کشف راه حلهای بهتر به کنار گذاشته شده اند؟ آیا مریضی تن را می توان با درمان روان بهبود بخشید؟
دکتر لوریمر موزلی پزشک استرالیایی متخصص دردشناسی در دانشگاه استرالیای جنوبی است. او روزی در جنگل برای خود قدم می زد که احساس کرد شاخه ای به کنار پایش گرفته است. بعد از مدتی متوجه شد که روی پای او جای دو نیش یکی از کشنده ترین مارهای قهوه ای استرالیاست. اینکه او زنده ماند تا بعدا این ماجرا را به موضوع تحقیقات خود بدل کند از بختیاری او بوده است. مدتی بعد او باز هم در جنگل قدم می زد که دوباره حس کرد پایش به شاخه ای گرفته است. اما این بار چنان دچار درد شد که سر جایش بر زمین افتاد اما در کمال تعجب پس از بررسی پایش متوجه شد که این بار چیزی او را نگزیده است. این بار این مغز او بود که خاطره مالیده شدن شاخه به پوست را با گزیده شدن مار پیوند زده بود و بی اینکه جایی برای درد باشد، درد شدیدی را در مغز او بازسازی کرده بود. دکتر موزلی توضیح می دهد که این واقعه به معنای تماما خیالی بودن درد نیست. اما نشانه ای است که حداقل بخش بزرگی از احساس درد در مغز و نه در بافت آسیب دیده شکل می گیرد. آیا این به معنای آن است که می توان به بیماران سرطانی که از درد شدید و دایمی رنج می برند آموزشهایی داد که با تمرکز فکر از درد تن خود کم کنند؟ آیا نشانه ای وجود دارد که بتوان از این هم فراتر رفت و با تمرکز فکر به درمان بیماری هم پرداخت؟ یا اینکه هر یک از طب های روانی و تن گرچه در نقاطی با هم همپوشانی دارند اما لزوما بر دیگری احاطه ندارند و نه، تنها با دارو می توان روانرنجوری ها را بهبود بخشید و نه با تمرکزِ فکر بیماری های پیچیده تنانه را.
در طول سه قسمت با دکتر علی فیروزآبادی استاد روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی شیراز درباره علم و شبه علم، طب جایگزین و همینطور روانکاوی گفت و گویی داشتم که با هم قسمت اول آن را می شنویم.
No comments!